✍🏼 کلثوم قائدی

همه او را می‌شناسند. از شمال سرسبز و جنوب گرم و تفتیده گرفته تا غرب مهجور و شرق بلا دیده کشورم!
از پیر و جوان و خرد و کلان و زن و مرد گرفته تا کرد و بلوچ و فارس و ترکمن. همه که می‌گویم، محدود به مردم شهر و استان و کشورش نیست. که همه سرزمین های همجوار و لااقل همزبانش را شامل می‌شود، همه چه دوست چه دشمن!
اینکه می گویم دشمن، معنی‌اش این نیست که کاری کرده باشد که لایق دشمنی باشد که بالعکس، آنقدر خوب است و خوبی کرده که بدها و بدی‌ها، هاج و واج و حیران خوبی‌هایش، انگشت به دهان شگفتی زده و در برابر مهربانی بی‌بدیلش، ایستاده در امتداد سرسختی او.. سر تسلیم فرود آورده‌اند!
او فاتح سرزمین قلب‌های ملتی است که یک عمر، یک زندگی، در قلب و ذهن خویش کاشته‌اند. او مولانای ماست، “عبدالحمید” جان نثار….کسی که نام زیبایش، اشک شوق و شور ایمان را به صفحه وجود عاشقانش می‌نشاند.
اکنون می‌دانم دلیل این محبوبیت الهی، این علاقه‌ی دریایی و خالصانه دوستداران و هوادارانش چیست؟
پدری که نستعلیق می‌نویسد عشق را…. و تار و پود حریم آسمانی‌اش، جز با ذکر و یاد و نام الله عجین نیست. همو که خالصانه، در دعاهای عارفانه‌اش، با تضرع و خشوع، تنها خالق هستی را به فریاد می‌خواند و به هیچ علت و معلولی وابسته نیست. رها از تمام تعلقات دنیوی، با باران مشاعره می‌کند و دشت‌های تفتیده‌ی گناه و معصیت را به رحمت ایزدی سیراب می‌نماید و بند نمی‌آید لحظه‌های با خدا بودن را.
فرزندانی ترتیب کرده در ردیف ستاره‌های آسمان، درخشان و ثابت! آنقدر متواضع و بی‌ادعا، که کنارشان هم نشسته باشی، نمی‌توانی از دیگر مردم تشخیص‌شان بدهی! هیچ گاه با نام پدر بلند آوازه خویش، نان نخورده‌اند و هرگز خود را تافته جدا بافته از مردم خویش ندانسته‌اند!

چند روزی هست که دلتنگ سرزمین شکوفه‌های شعرم!
دشتی که ظاهرش جز ریگ و ماسه و عطش و فقر، چیزی ندارد اما سرشار است استعدادهای نهفته و درخشان و مهربانی تمام عیار و مخازن ارزشمندی که هرگز، قدرش را ندانستند!
از سپیده دم سحر تا غروب آفتاب دنبال گمشده‌ای هستم که گویا با تمام وجودم، در دیار بلوچستان پاک، به جا گذاشته‌ام. و عجین با بغض‌های دلتنگی، با نوشته‌های بی‌رمقم، بزرگی یک مرد، یک ملت، یک پدر را ترسیم می‌کنم! پدری برای تمام فصول، برای تمام عمر، برای تمام نسل‌ها…..
پدری ایستاده در کویر تنهایی، به استقامت سروها،سروی به سبک شعر وجود اهل‌سنت ایران .

دلتنگ آن روزهایم، روزهایی که گمان می‌کردم از عمرم حساب نمی‌شوند! از آخرتم حساب می‌شوند، از بهشت.

خدایت از گزند دیو و دد مصون بدارد ای پدر….

چاپ

2449 بازدید

منتشر شده در تاریخ : 29 فروردین, 1397


تمامی حقوق طرح برای پایگاه اطلاع رسانی دفتر شیخ الاسلام مولانا عبدالحمید محفوظ است. Copyright ©